روز شنبه 9/8/1388 از طرف مدرسه ما رو بردن زیارت حضرت سید علاءالدین حسین.
تولد امام رضا(ع) بود.
من خیلی دلم می خواست آن جا را ببینم و دیدم.
حالا خوشحالم که رفته بودم. رفتیم پهلوی ضریح سید علاءالدین حسین دوستانم یکی از آن ها که قرآن خواندن بلد نبود رفت و قرآن آورد و یکی هم که قرآن با لهجه ی عربی بلد بود. نمی دونستم قرآن سی جزء بلد بود یا نه؟ ولی از بچه های دیگر بهتر بود. و من و فرهادیان فر و یکی از دوستام می خواستیم قرآن بخوونیم؛ ولی نذاشتن. گفتن اگه این کارو انجام بدین بعد همه می خوان بخونن. رفتیم آنجا که قر آن نخواندیم یکی ازبچّه هارفت و خودش را توی آینه ی دیوار آن جا نشان داد و خندید. من هم کنار او آمدم و خودم را که توی آینه داشتم می دیدم خنده ام گرفت و خوش حال شدم.
آخر کار هم رفتیم سر مینی بوس شدیم و دوباره برگشتیم مدرسه.
|